پژوهش: ولهلم دیلتای
یکی ازنحلههای فکری رایج در قرن نوزدهم پوزیتیویسم و تجربهگرایی بوده است. تأثیرپذیری دیلتای از تجربهگرایی این بود که از این روش به نحو سلبی در تبیین علوم انسانی و متدلوژی آن الهام گرفت. کاری که کانت در راه تثبیت مبانی علوم تجربی و تضعیف ارکان متافیزیک انجام داد به تأمل فلسفی در مبانی علوم منجر شد و به رشد و تقویت روششناسی در قرن نوزدهم انجامید. دیلتای نیز متأثر از او در عین حال که علوم انسانی را به لحاظ روش از چارچوب علوم تجربی خارج میکرد درصدد بود که روششناسی عامی برای دستیابی به علوم انسانی عینی ارایه کند. پوزیتیویسم، تنها راه عینیت بخشیدن، واقعی کردن و ارزشمند دانستن علوم را روش تجربی میدانست؛ یعنی هر فهم مقبول و ارزشمندی باید بر تبیین تجربی و معیار آزمونپذیری مبتنی باشد. از این دیدگاه، مباحث علوم انسانی و به تعبیر دیلتای «علوم معنوی» به دلیل عدم امکان تجربه و آزمونپذیری به معنای پوزیتیویستی آن بی اعتبار، غیرعینی و غیر واقعی هستند. همت عمده دیلتای وقف آن گردید که با ارائه ضابطه و ملاکی برای عینی کردن علوم انسانی نشان دهد که این علوم نیز در ردیف علوم طبیعی و فیزیکی، عینی، ارزشمند و معتبر هستند. البته تفاوت موضوعی علوم انسانی و تجربی و در نتیجه تمایز روش آنها ابداع و ابتکار دیلتای نبود، زیرا پیش از او پیروان مکتب تاریخگروی با بیان و رویکردی متفاوت به آن تصریح داشتند، اما نکته قابل تأمل در اندیشه دیلتای تلقی خاصی است که وی از فلسفه حیات ارایه داده و دیگر اینکه او این تفکیک روششناختی را مانع از اتصاف علوم انسانی به عینیت نمیداند.به همین دلیل دیلتای نیز تحت تأثیر سنت عینیتگرایی که از گذشته تا آن زمان وجود داشت اعتقاد به امکان شناخت عینی و دسترسی به معنای واحد موضوع تفسیر داشت و مانند شلایرماخر به عینیت فهم معتقد بود.